امروز 15 شهيد هشت سال دفاع مقدس با حضور مسئولان ارشد استان مازندران و جمع كثيري از مردم شهيدپرور ساري تشييع شد.
به گزارش شمال نیوز ، امروز 12 شهيدي كه روي پرچمهاي تابوتشان اسامي آنها نقش بسته بود به همراه سه شهيد گمنام تشييع شد.|
در اين مراسم اقشار مختلف مازندران از جوانان، نوجوانان، زنان و مرداني حضور داشتند كه خيلي از آنها شايد شهيدي در اين مراسم نداشتند و فقط براي اداي دين آمده بودند.
زن ميانسالي در اين مراسم خيلي بيتابي ميكرد و عكس نوجواني در دستش بود كه ميخواست به همگان نشان دهد كسي كه امروز در اين تابوت خوابيده و روي شانههاي شهر تشييع ميشود روز روزگاري جوان و يلي براي خود بوده است كه اكنون در نظر من و شما ناتوان شده و ما بايد بر روي شانههايمان او را به حركت در بياوريم.
امروز شهر ما واقعاً خوشبو شده بود بوي كه از كيلومترها آن را حس ميكردي شايد در لحظه اول به ذهنت ميرسيد كه اين بو ناشي از گلابي است كه در مسير تشييع توسط افرداي در بين مردم پراكنده ميشود ولي وقتي خوب بو را حس ميكردي ميفهميدي كه اين بوي گلاب نيست يك ماده خوشبوست كه از ناقه شهدا در شهر پراكنده شده است.
همهآمده بودند ناگهان خودم را به خانمي كه خيلي در اين مراسم بيتابي ميكرد رساندم و به او گفتم شما مادر اين شهدا هستيد نگاهي از روي ترحم به من كرد و گفت من نه نميتوانم مادر اين شهدا باشم ولي فقط آمدهام تا روزي در كارنامه آخرتم نوشته شود كه من هم در اين مراسم بودم.
به مرد ميانسالي در اين مراسم برخورد ميكنم كه چفيه بسيجي به گردنش بسته است و ميگويد درچند ماه به عنوان راننده در بين گروههاي تفحص شهدا بودم روزهاي اولي كه براي اين كار اعزام شده بودم در بين گروههاي شوق و شور عجيبي وجود داشت براي يافتن پيكر شهدا.
كارهاي آنها برايم ناشناخته بود تا روزي كه پيكر شهيدي را پيدا كردند و با مراسمي داخل آمبولانس گذاشتيم و در مكاني كه براي قرار دادن پيكر شهدا تعبيه شده بود گذاشتيم به ناگاه در داخل آمبولانس بوي خوبي به مشام رسيد چيزي كه بچههاي گروه تفحص از قبل به من گفته بودند و باور آن برايم مشكل بود تا اينكه به وضوح برايم روشن شد. در آنجا بود كه حس غريبي و غربت به من دست داد و بر خودم گريستم.
به خانمي كه به شيوه مازندرانيها چادرش را بر كمرش بسته بود و با صداي گريهاش همه را بيتابتر ميكرد برخورد كردم به او گفتم مادر شهيد هستي با صداي گريه گفت: مادر شهيد هم اكنون در سفر زيارتي سوريه است و از آمدن فرزندش خبر ندارد، با خود گفتم اين مادري كه هم اكنون مسافر سوريه و زوار بانوي بزرگ كربلا است چه نجواي عاشقانهاي با بانوي كربلا كرد كه هنوز از سفر برنگشته حاجتش را گرفت و شايد بانوي كربلا خواست بندهنوازي كند زودتر از برگشت اين مادر دلسوخته حاجتش را داد.
صداي مداحي و شور عشق حسيني كه با سينه زدن جوانان فضا را پر كرده بود كه ناگهان به يكي از همكاران رسانهاي ما در صدا و سيماي مازندران برخورد كردم كه تصويربردار را روي دوشش گرفته بود تا تصوير و حضور مردم شهيد پرور مازندران را براي استقبال از فرزندان عاشق اين سرزمين براي ديدگان همه به نمايش بگذارد به او نزديك شدم و گفتم آقاي خبرنگار شما چرا اين كار را كرديد گفت: فقط براي اينكه بتوانم در برابر شهدا تمام قد خودم را براي شهدا خم كنم.
هر چه كردم نتوانستم به عكس چند شهيدي كه توسط خانوادههاي آنها حمل شد نگاه كنم فقط شرم و حيا از گناهي كه كرديم مانع ديدن عكس شهدا برايم شد.
حضور جوانان و نوجوانان با پوششهاي متفاوت كه خيلي از ما شايد عنوان كنم كه اين افراد از ما نيستند و دلشان با ما نيست ولي بايد عنوان كنم با حضور سبزشان براي ما پيام داشتند كه ما هم از فرقه و هم كيش شهدا هستيم.
امروز شانه خيليها از گريه براي شهدا اما نه براي شهدا فقط براي خودشان لرزيد ارزشي كه آنها را به ياد آورد كه شهدا براي ما چه كردند و ما براي آنها چه نكرديم.
محمود احمدي-خبرنگار شمالنيوز